چند روزی است قلمم خشکیده

نمی تواند بنویسد

مغزم کار نمی کند

ذهنم خسته است

باور کنید دلم توی این دنیا نیست

تصور مرگ آزارم میده

چطور میشه که یه دفعه همه چیز تموم میشه

با یه تصادف

وای چرا مرگ

کسی هست فلسفه مردن رو برا توضیح بده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

زندگی با مرگ آمیخته

و قابل پیش بینی نیست

حوادث در گذر ایام

می آیند و انسان ها را با خود می برند

و انسان باید تسلیم سرنوشت شود

راهی جز این وجود ندارد

مرگ به سراغ همه ما می آید

پس باید قدر زندگی را بدانیم

و از لحظه لحظه عمرمان استفاده کنیم

" بخشی از سخنان مدیرمون "

امروز روز خوبی نبود

یکی از بهترین دوستام

توی تصادف حین بازگشت از بندرعباس جان داد

همه مدرسه عزادار بود

پارچه مشکی می زدیم

دنبال عکسش بودیم

اشک هم بی امان سرازیر بود

وای خیلی خوب و ناز بود

قیافه اش مثل فرشته ها معصوم بود

امروز خیلی چشم ها از گریه قرمز شده بودن

و من از همه بیشتر

نمی دونم

نمی دونم

امروز عاشق

فردا فارغ

امروز دوست

فردا دشمن

امروز خادم

فردا خائن

امروز عابد

فردا کافر

امروز زیبا

 فردا زشت

و منشا همه این بازی های دنیا

هیجان کاذبی است که از وسوسه شیطان در در دل انسان بوجود می آید

" برگرفته از سخنان دبیر دینی مون "

دوستم

دوست خوبم

دوستی که حسش می کنم

توی خواب با من هست

و تو بیداری توی دلم

اون در شیرازه و من در یزد

اون یه چیزی را پر داره و من کم

اما هردو با یه کلمه مانوسیم

شهید

عطر شهید

خاک پاکش

چفیه خونینش

و عکس شهید که به ما نگاه می کند

و ما ز خجالت سر به زیر انداختیم

......................................